یک نارنجیِ آرام

به رویاهات بیاندیش نارنجی..

یک نارنجیِ آرام

به رویاهات بیاندیش نارنجی..

تو گویی که معجزه ای را چال کرده باشی..

زندگی چیه؟ دنبال چی هستیم؟ کدوم معجزه؟ کدوم خوشبختی باد آورده.. همدیگه رو میرنجونیم و ترک میکنیم به امید آدمای بهتر؟ روابط بهتر؟ کسی که برات میمیره و توام میتونستی دوسش داشته باشی.. توام حداقل یکی دو روز دوسش داشتی.. چرا باید بذاری و بری.. آدما به چی فک میکنن؟ آدما چی میخوان؟ چرا انقد بی انصافن... 

زندگی مگه جز همین حس کردنه.. رها میکنیم آدما رو و امید داریم به تکرار دوباره ی این احتمالِ غریب؟ تکرارِ دوباره ی دوست داشتنِ دو طرفه؟ 

مگه شهید بهشتی نبود که میگف " خانم ها آقایان عاشق شوید.. عقل برای آدم خوشبختی نمی آورد.. " پس چرا بیلبوردش نکردن توو خیابونای شهر؟ چرا هیشکی گوش به حرفش نداد.. کسی رو میخوام چیکار.. فقط تو.. فقط تو میفهمیدی که انقد بی معرفتانه و سنگدلانه احساس رو نمیشه له کرد... فقط تو میدیدی اون بیلبوردی که هیچ وقت به هیچ جای اون شهر دودیِ لعنتیت زده نشد..

گذاشتی و رفتی و من نه برای دل  خودم که برای نابودیِ این حس دوطرفه.. برای این احتمالِ یک در میلیونِ اتفاق افتاده.. اشک میریزم و خالی نمیشم..... :(((((((((((((

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.