یک نارنجیِ آرام

به رویاهات بیاندیش نارنجی..

یک نارنجیِ آرام

به رویاهات بیاندیش نارنجی..

انتظار خبری نیست مرا...

همه چی خوب بودا.. باور کن.. کتابخونه رو میرفتم.. درسامو میخوندم.. با خودم رقابت میکردم.. گوشیو میذاشتم خونه و میزدم بیرونو مامانم نگاهای متعجب تحسین آمیز میکرد بهم.. همه چی خوب بودا.. تا این که تولدم شد.. تا این که شروع کردی باز... تا این که جلو خودتو نگرفتی باز.. تصمیمو گرفته بودم.. لایکشون نمیکردم.. تصمیمو گرفته بودم تنها راه ارتباطیمونم قطع کنم.. میدونی؟ اون متن طفلکی رو که گذاشتی دلم لرزید.. تو که متن نمیذاشتی جایی! اونم با قلب! دلم از بیرحمی احتمالی خودم لرزید.. میدونی من حتی شب هم خواب جوابم بهتو دیدم.. اگه میدیدی انقدر پربار بود جوابم برا این بود که یک روزو به خاطرش زندگی کردم! یک روز لابد نباید زیادم کم باشه برا یه جواب غیر مستقیم.. خب خوب فهمیدی منظورمو.. که دلم که اعتمادم شکسته و چیزی رو به خودم نمیگیرم.. که شروع کردی به تابلوتر شدنا.. شروع کردی به مستقیمایی که اشکمو درمیاورد.. چرا؟ کاش میشد یک بار محض رضای خدا بشینی جلوم و بگی دردت چیه.. چیه که دلت هم میخوادو هم نشستی دور و فقط بلدی از پشت پرده حرف بزنی و دقمون بدی.. بلدی از پشت پرده صداتو بلندتر کنی..

خسته مه.. خیلی خستمه.. میدونی؟ انقدر تا مرز همه چی رفتی و برگشتی که دیگه انتظار خبری نیست مرا.. شاید همین روزا از خودم یه عکس پرنده جا بزارمو پر بکشم برم.. خسته تر از این حرفام که منتظرت بشینم.. نهایت لطفم میتونه این باشه که برات بنویسم : "قاصد تجربه های همه تلخ با دلم میگوید که دروغی تو دروغ.. که فریبی تو فریب... "